دانلود،دانلود آهنگ جدید،دانلود فیلم جدید

دانلود،دانلود آهنگ جدید،دانلود فیلم جدید،دانلود سریال،دانلود نرم افزار ، اخبار استخدامی ،

دانلود،دانلود آهنگ جدید،دانلود فیلم جدید

دانلود،دانلود آهنگ جدید،دانلود فیلم جدید،دانلود سریال،دانلود نرم افزار ، اخبار استخدامی ،

عکسها و گفتگو رضا داود نژاد و همسرش غزل بدیعی +بیوگرافی


رضا داود نژاد

بیوگرافی و زندگینامه

 بازیگر سینما و تلویزیون متولد 1359 در تهران می باشد.

وی فعالیت هنری و بازیگری را از سال 1365 با بازی در فیلم بی پناه آغاز نمود. 

«مصائب شیرین»، نامش را بر سر زبان ها انداخت و نامزد بهترین بازیگر نقش اول مرد هفدهمین جشنواره بین المللی فیلم فجر شد و دعوت برای حضور در جشنواره سینمایی فوکوئوکای ژاپن را برایش به ارمغان آورد. 

داوود نژاد داور هفدهمین دوره جشنواره فیلم‌های کودکان و نوجوانان (1381) بود.

وی پس از چند سال دوری از تلویزیون قرار است در سال 96 به عنوان بازیگر در  حضور داشته باشد.

ازدواج و همسر

همسر رضا داود نژاد غزل بدیعی (خواهر مرحوم عسل بدیعی می باشد) که چند سال پیش با هم ازدواج کرده اند.

رضا داود نژاد و همسرشداستان ازدواج آشنایی شما چطور بود؟

رضا: داستان آشنایی ما بر می گردد به خواهرهای ما 8  سال پیش خواهرمن زهرا، خانه عسل بدیعی خواهر خانم من دعوت بود. برای اولین بار غزل را که می بیند به غزل می گوید بیا عروس ما شو ( می خندد) در واقع آشنایی ما به واسطه خواهرهای ما بود.

غزل: البته از وقتی این جمله ها ردوبدل شد تا آشنایی من و رضا حدود 4 سال گذشت.

رضا: بله 4 سال پیش که غزل را برای اولین بار دیدم،  پسندیدم (هردو می خندند) … یاد می آید وقتی غزل را دیدم تمام دوروبری هایم به من می گفتند غزل؟ عمراً! مرتب به گوشم می رساندند که غزل دوست ندارد ازدواج سینمایی داشته باشد. اما خب چاره ای نبود ( می خندد).

رضا داود نژاد فرزند علیرضا داود نژاد است که از کارگردانان سینما می باشد.

رضا داود نژاد و پدرش

گفتگو با رضا داود نژاد و همسر او / از بیماری اش تا ازدواج

چقدر خوب است که سرحال و سرپایی، الان چطوری؟

در حال حاضر شغل شریف استراحت را سپری می کنم. آبان ماه یک جراحی دیگر دارم بعد از آن هم باید 4-5 ماه استراحت کنم.

همیشه وقتی تورا می دیدم فکر می کردیم چقدر خوب است که کسی بتواند آنقدر اراده داشته باشد و این همه کاهش وزن، اما انگار کلیت ماجرا این است که اگر آدم با چاقی اش کنار بیاید به نفعش است!

واقعیت این است که هرطور که باشی یک حرفی در می آید. وقتی لاغر شدم همه دوروبری هایمان می گفتند بس کن بگذار کمی چاق شوی. آن موقع به 76 کیلو رسیده بودم و در کار «فراموشی» مشغول بودم. مردم که من را می دیدند می گفتند وقتی چاق بودی با نمک تربودی. در حالی که وقتی هم که وزنم بالا بود همه به من گفتند چه کار می کنی داری می ترکی. من هم در کل دائم دنبال یک خطر تعادل هستم که یک جایی آن را پیدا کنم.

الان چند کیلویی؟

به دلیل جراحی هایی که انجام دادم نمی توانم فعالیت کنم و دائم در خانه نشسته ام تا همل جراحی را انجام بدهم. من زمانی که به بیمارستان رفتم 110 کیلو وزن داشتم. در حال حاضر هم بعد از این همه خانه نشینی 94 کیلو هستم. البته مردم به من می گویند رضا چاق شده ای منظورم این است که این جمله چاق شدی، لاغر شدی همیشه با آدم هایی که اضافه وزن دارند هست.

البته خود من شخصاً عاشق چاقی هستم. حتی وقتی لاغر شدم دلم برای وزن زیاد تنگ شده بود احساس می کنم وقتی چاقم بامزه تر هستم. به هر حال حجم و ابعاد زیادم را بیشتر دوست دارم.

به خصوص که شما چهره آشنایی دارید و مردم یک تصویر ذهنی از شما دارند. وقتی آن تصویر تغییر می کند، به خصوص در مرحله کاهش وزن، پوست صورت هم جمع می شود و مردم خوش شان نمی آید.

این مربوط است به تصوری که از آدم دارند. بعد از اینکه حالم بد شد و به بیمارستان رفتم، مردم از روی دلسوزی به من می گفتند ای کاش که هیچ وقت لاغر نمی شدی به هر حال هنوز اندر خم پیچ این کوچه هستم!

بیوگرافی رضا داوود نژاد

اینستاگرام رضا داود نژاد : instagram / rezadavoodnejad

آنقدر نخوردم که افتادم

ظاهراً جراحی های نامتعارفی برای کاهش وزنت انجام دادی که کارت به بیمارستان کشید.

بله، اصل داستان این است که من 10 سال پیش معده ام را کوچک کردم و این جراحی مشکلات زیادی برایم به وجود آورد. بعد از آن سیستم گوارشی ام دچار اختلالاتی شد و مجبور به تحمل بای پس روده ام شدم و باید بعد از این جراحی، خیلی مسائل را رعایت می کردم. باید آمپول و سرم هایی می زدم، اما من وقتی روی دور لاغر شدن افتادم هیچ کدام از مسائل پزشکی ام را رعایت نکردم. این بی خیالی باعث شد که بدنم تحلیل برود. به همین دلیل هم بعد از پیوند بهبود من خیلی طول کشیده. معمولاً بعد از پیوند اعضا افراد خیلی سریع مرخص می شوند. اما من چون ضعف شدید جسمی داشتم جراحی ام خیلی سنگین تر انجام شد.

وقتی شروع می کنی به غذا نخوردن بدن عادت می کند و تو فکر می کنی چقدر خوب که اشتها ندارم.

بله، من یک جنگی با نخوردن پیدا کرده بودم، طوری شده بودم که از غذا خوردن فرار می کردم. غزل (همسرم) متوجه شده بود به محل فیلمبرداری می آمد و مجبورم می کرد رو به رویش بنشینم و غذا بخورم. قبل تر یواشکی و دور از جمع غذا می خوردم الان باید جلوی چشم ها غذا بخورم که دیگران ببینند.

حالا به هم وابسته تریم

خانم بدیعی قاعدتا بیشترین درگیری ها را در این مدت، شما داشتید به خصوص خبرهای نا امید کننده ای که در این وقت به گوشتان می رسید. این مدت را چطور پشت سرگذاشتی.

غزل بدیعی: روزهای خیلی بدی را گذراندم. حجم تلفن ها و ملاقات های رضا هم خیلی زیاد بودو البته این دوران در عین تلخی دوران خوبی برایمان بود. نتیجه این روزها اثار خوبی برای هردوی ما داشت.

رضا داوود نژاد و همسرش

منظورتان از این آثار چیست؟

قبل از این نمی دانستیم مردم تا این حد رضا را دوست دارند. در این دوره مردم دوستان آنقدر به ما محبت کردند که واقعا برای من غیر قابل تصور بود. رضا وقتی درآی سی یو بستری بود از ساعت 3 تا 5 که وقت بازدید بیمارها بود هر روز حدود 200 نفر از دوستان و آشنایان جمع می شدند. تازه رضا هم وضعیتش طوری نبود که بتواند آنها را ملاقات کند و بیشتر من کنارشان بودم . حمایت دوستان در آن دوران خیلی به من کمک کرد.

پشت سرگذاشتن این بحران روی زندگی شخصی شما تاثیر هم گذاشت؟

غزل: فکر می کنم بله خیلی.

رضا: به هرحال ما یک دوره سخت را پشت سر گذاشتیم.  من به مرزهای خیلی خطرناکی نزدیک شدم. این اتفاق بعد از گذشتن 2 سال قبل از ازدواج ما پیش آمد من و غزل 2 سال قبل از ازدواجمان با هم نامزد بودیم و چه در دوره نامزدی و چه در زندگی مان همیشه با هم خوب بودیم و هیچ وقت مشکلی با هم نداشتیم و همیشه فکر می کردیم رابطه مان در آخرین حدی است که می تواند بین زن و شوهر باشد و این دوران بیماری من هم وابستگی مان را خیلی بیشتر کرده است. به هرحال پدرو مادر رابطه فرزندی و پدر و مادری دارند که طبیعی است اما غزل در تمام این روزها کنار من بود و روزهای خیلی سختی را پشت سرگذاشت.

هیچ وقت به روی خودم نیاوردم

تصویری که همیشه از تو وجود دارد تصویر یک فرد با روحیه است که به نظر من این انرژی به تو کمک زیادی کرد.

بله، معمولاً در طول بیماری هم مریض خوبی هستم. روحیه ام را از دست نمی دهم. اگر چه باید اعتراف کنم یکی از دلایلی که آمپول ها و سرم های ویتامینم را نمی زدم ترس بود.

شما در وجود خودت هیچ وقت به ترس از دست دادن رسیدی؟

خوشبختانه فکر می کردم خیلی وضعیت حادی ندارم. تنها چیزی که نگرانم می کرد دوروبری هایم بودند که این موضوع که می دانستم از دست دادن من برایشان خیلی سخت است، توانست من را نگه دارد. یعنی دیدم اگر اتفاقی برای من بیفتد غزل، پدرم، مادربزرگم و خواهرم به کجا می رسند. پذیرفته بودم اتفاقی است که برایم پیش آمده است و خیلی سریع با آن کنار آمدم اما تنها چیزی که دائم فکرم را مشغول می کرد این بود که بعد از این ماجرا چه ضربه ای به آدم های دورو برمن خواهد خورد. این ترس به من انگیره ماندن می داد.

رضا داود نژاد

در این مدت خواب هم می دیدی؟

بله کلا در یک دنیای دیگر سیر می کردم نه اینکه بگویم خواب های عجیب و غریب این دنیا و آن دنیا را دیدم ، نه. اما حال خاصی داشتم امیدورام کسی آن حال را تجربه نکند ولی یک عالم خاصی بود که حسی است و قابل گفتن نیست.

به خاطر ازدواجت تصمیم به لاغر شدن گرفتی؟

نه اتفاقا زمانی که من و غزال آشنا شدیم درست بیشترین وزن زندگی ام را داشتم. من کلا با چاقی ام مشکل نداشتم. شاید دلیل بالا رفتن وزنم هم همین مسئله بود.

گفتیم شاید جزء شرط های ازدواجت پایین آوردن وزن بود.

نه، بعد از دوران آشنایی و نامزدی مان تصمیم گرفتن وزنم را پایین بیاورم. اتفاقا غزل شاکی بود که وزنم را پایین آوردم. به بابام می گفت رضا را به من قالب کرده این چینی است من که دیدمش چاق بود.

فاصله آشنایی تا ازدواجتان چقدر طول کشید؟

2سال مهر 2 سال قبل مراسم ازدواجمان بود.

به نظرم هیچ خانواده ای مثل خانواده داوودنژاد خانواده بودنشان رو نیست. شما همیشه کنار هم هستید در حالی که خیلی ها اهل به نمایش گذاشتن خانواده نیستند.

واقعاً دلیل بودن خودمن در سینما تاثیر مستقیم و کار پدرم در خانواده بود و همه ما به واسطه پدر و تجربه های او وارد سینما شدیم نمی توان این موضوع را نفی کرد.

روزی که گریه کردم

همیشه کنار مادر بزرگ و عمه و عمو بوده اید. آیا هنوز هم همان خانواده احساسی و به هم متصل هستید که ما از بیرون می بینیم؟

رضا: جاب این سوال را باید از غزل بپرسید.

غزل: صددرصد همان صمیمیتی که دیگران تصور می  کنند در خانواده رضا وجود دارد. رابطه همه اعضای خانواده با هم خیلی نزدیک تر از بقیه خانواده هاست. ما هم همه و خاله داریم اما به این شکل در زندگی هم سهم نداریم. ولی خانواده رضا خیلی عاطفی اند و به هم وابستگی دارند.

این جداشدن از خانواده بعد از ازدواجت چقدر برایت سخت بود.

رضا: من از 15 سالگی ام زندگی مجردی را تجربه کردم یعنی از خانواده ام جدا شدم . در فاصله این 15 سالی که تنها زندگی می کردم و بیشتر دوستانم در کنارمن ازدواج کردند متاسفانه بعضی ها طلاق هم گرفتند. حتی دوباره ازدواج کردند و بچه دار هم شدند ولی من هیچ وقت ازدواج نکردم با اینکه از خانواده ام جدا شده بودم همچنان در کنار همدیگر بودیم. مثلا من با مادر بزرگم 2 روز یک بار صحبت می کنم، یا با عمه ام رابطه نزدیکی دارم، با پدر، مادر و خواهرم هم که خیلی بیشتر. ما هرموقع که وقت کنیم دور هم هستیم. این دور همی ها جزء برنامه های اصلی زندگی مان است.

و شب عروسی گریه نکردی؟

رضا: نه اصلا گریه نکردم. غزل دور شدن از پدرو مادرش  برایش آسان نبود و خیلی جای خالی پدرو مادرش را احساس می کرد اما به حد گیره و زاری نرسید.

من اولین بار که خانه گرفتم و از خانه پدرم وسایلم را جمع کردم که به خانه خودم ببرم، این اتفاق برایم افتاد. مادرم و خواهرم گریه کردند اما فقط همان یکبار گریه کردند. چون زمانی که در خانه بودم خیلی شر بودم و همه را اذیت می کردم! بعد از ررفتنم خانواده ام به آرامش رسیدند!
دارم کیک می پزم حرفه ای

تو از 15 سالگی فعالیت کاری داشتی و دستت در جیب خودت بود.

بله وقتی تصمیم گرفتم تنها زندگی کنم پدرم به من گفت باید دیگر دستت هم در جیب خودت باشد. ندارم و پول آب و برق و تلفن من را بدهید وجود ندارد. من اصولا آدمی نیستم که یکجا بنشینم، یعنی همین الان که مجبورم خانه نشین باشم زدم به کار شیرینی پزی و آشپزی مرتب کیک می پزم و می فرستم برای دوستانم. یعنی اینکه بخواهم تنها بنشینم و فیلم ببینم کلافه ام می کند. با توجه به اینکه نور آفتاب و هوای بیرون برایم ضرر دارد تصمیم گرفتم بروم لوازم تخصصی شیرینی پزی بخرم و شروع کنم به شیرینی پزی بعد با سامان گلریز صحبت کردم کلاس آشپزی به من معرفی کرد که بروم دوره آشپزی تخصصی ببینم.

غزل: رضا کلا نمی تواند در خانه بماند آدمی است که در کل آرام و قرار ندارد.

بیماری رضا داود نژاد

در شیرینی پزی به چه مراحلی رسیدی؟

رضا: به مراحل خوبی رسیدم.

غزل: روزی دو مدل شیرینی می پزد آن هم شیرینی حرفه ای.

تصمیم نداری نمایشگاه برگزار کنی؟

نه، برگزاری این نمایشگاه ها کار بقیه بازیگرهاست؛ کار من نیست ( می خندد) .

زندگی با رضا با آن تصوراتی که در ذهنت بود تطبیق داشت یا با آدم جدیدی روبه رو شدی؟

غزل: یکسری از خصوصیات رضا را می شناختم اما خب یکسری چیزها هم هست که در زندگی با آن روبه رو شدم اما آنقدر مسئله دار نبود که جا بخورم. اگر کسی خوب زندگی کند فرقی نمی کند که سینمایی باشد یا غیر سینمایی.

البته شاید دلیل آن هم آشنایی شما با فضای سینما از قبل بوده است.

غزل: بله، خواهر من چندین سال است که در سینما  فعالیت دارد من هم با او به سرصحنه می رفتم و بااین فضا آشنا بودم.

بدترین قسمت زندگی با یک بازیگر چیست؟

رضا: غزل نسبت به من خیلی آدم آرامی است. بعضی  وقت ها به صحنه که می آید همه از من شکایت می کنند. همه به او می گویند «غزل تو چطور با او زندگی می کنی؟ ! رضا ارام و قرار ندارد». من در صحنه آدم پرانرژی ای هستم و حتی شده که ترقه بر تکانم! بچه ها همیشه از شلوغ کاری های من شکایت دارند. غزل هم گاهی صدایش در می آید که بابا رضا کمی مراعات کن.

فیلم های رضا داوود نژاد

فراری (۱۳۹۵)
کلاس هنرپیشگی (۱۳۹۰)
خیابان‌های آرام (۱۳۸۹)

دردسر بزرگ (۱۳۸۹)
زنها شگفت انگیزند (۱۳۸۹)
کنسرت روی آب (۱۳۸۹)
مرهم (۱۳۸۹)

همه چی آرومه (۱۳۸۹)
نیش زنبور (۱۳۸۸)
تیغ زن (۱۳۸۷)

چپ دست (۱۳۸۴)
هوو (۱۳۸۴)
هشت پا (۱۳۸۳)

روایت سه‌گانه (اپیزود دوم، شوخی‌های خدا) (۱۳۸۲)
بانوی کوچک (۱۳۸۰)
بچه‌های بد (۱۳۷۹)

مصائب شیرین (۱۳۷۷)
بی‌پناه (۱۳۶۵)

سریال های رضا داود نژاد

پنجری
پشت کنکوری ها
نون و ریحون

بیوگرافی رضا داود نژاد و همسرش غزل بدیعی

، ، ، ، ، ، ، 

بیوگرافی همسرش و دخترش مهدی سلطانی

مهدی سلطانی ,بیوگرافی مهدی سلطانی ,عکس مهدی سلطانی

بیوگرافی و زندگینامه

مهدی سلطانی بازیگر سینما و تلویزیون ایران متولد سال 1350 در شیراز می باشد و 46 سال سن دارد.

 تحصیلات :وی دارای مدرک دکترای تاتر از فرانسه می باشد. 

مهدی سلطانی در حال حاضر عضو هیئت علمی و استادیار دانشکده هنرهای نمایشی و موسیقی پردیس هنرهای زیبا دانشگاه تهران است.

وی فعالیت هنری و بازیگری خود را از سال 1374 با حضور در مجموعه کاراگاه ساخته حسن هدایت آغاز نمود. 

آخرین حضور او در تلویزیون در سریال دیباجی در نقش نفر می باشد.

ازدواج و همسرش

مهدی سلطانی چندین سال است که ازدواج کرده است و متاهل است و یک دختر به اسم روژا نیز دارد که سال 92 به دنیا آمد.

مهدی سلطانی و دخترش

عکس مهدی سلطانی و دخترش

 مهدی سلطانی و دخترش روژا

گفتگو با مهدی سلطانی

بسیاری از منتقدان با توجه به نقش هایی که ایفا کردید و میزان اثرگذاری و تکنیک بازیگری شما نقدهای مثبتی برای شما نوشتند و شما را یکی از چهره های سال بازیگری انتخاب کردند. در واقع شما انتخاب های درستی برای ایفای نقش داشتید و چه در تئاتر و چه در رسانه های دیگر حضور بسیار مثبتی داشتید. یک سوال اساسی که پیش می آید این است که آیا «متن» در انتخاب های شما سهم بیشتری داشته یا «نقش»؟ نظرتان چیست؟ 

– اینکه منتقدان نظر مثبتی به من داشتند و من را به عنوان یکی از بازیگران انتخاب کردند دم شان گرم باشد. امیدوارم شایستگی چنین انتخابی را داشته باشم اما در پاسخ به سوال شما که چرا این نقش ها را انتخاب کردم باید به چند نکته اشاره کنم. عوامل متعددی در این انتخاب ها دخیل هستند و هر کدام اثرگذاری خود را خواهند داشت. در وهله اول، کارگردان یک فیلم، سریال یا تئاتر است. در وهله دوم، متن نمایشی است. در وهله سوم، نقش و کاراکتری است که قرار است آن را ایفا کنم و در آخر، عوامل و گروه بازیگران اثر نمایشی است. 

دوران جوانی مهدی سلطانی

عکسی از دوران جوانی مهدی سلطانی سروستانی

اینستاگرام مهدی سلطانی : Instagram / MehdiSoltanisarvestani

در مورد سریال شهرزاد باید بگویم که همه چیز خوب بود و هیچ جای شکی برای من باقی نمانده بود. کارگردان حسن فتحی بود. نویسنده خود آقای فتحی به همراه نغمه ثمینی بود. نقش بسیار جذاب بود و گروه بازیگران هم در سطح بالایی قرار داشت. خوشبختانه وقت من هم آزاد بود و به من اجازه می داد در خدمت کار باشم. 

سریال بعدی «کیمیا» بود که از شبکه دوم سیما پخش می شد. در گذشته تجربه کار با افشار را در سریال «مادرانه» داشتم. از آن سریال گذشته تجربیات و خاطرات خوبی داشتم. نویسنده کار هم بهبهانی بود. ایشان به عنوان یک درام نویس حرفه ای کارهای درخشانی از جمله «نرگس» و «خاک سرخ» داشتند. نقشی هم که به من پیشنهاد شد، برایم جای کار بسیاری برای خلاقیت و ایجاد فضایی دیگر داشت زیرا با یک ساواکی تاکنون چنین برخوردی در آثار نمایشی ما نشده بود. 

طی صحبت هایی هم که با کارگردان کار داشتم، قرار بر این شد که ما «قضاوت منفی» نسبت به شخصیت شهرام کامفر نداشته باشیم. من به مثابه یک بازیگر هیچ گاه یک کاراکتر را به شکل منفی بازی نخواهم کرد؛ حتی اگر پرسوناژ یک قاتل بالفطره باشد. از دریچه چشمان نقش به جهان پیرامون می نگرم و از ذهنیت او اتفاقات را تحلیل و پردازش می کنم و تلاش می کنم نقش را قضاوت نکنم.

در مورد تئاتر «خاطرات و کابوس های یک جامه دار از زندگی و قتل میرزاتقی خان فراهانی» همین رخدادهایی که عرض کردم اتفاق افتاد. دکتر علی رفیعی بزرگمرد ورطه هنر تئاتر در این مملکت است که آثار او در تاریخ جای خوش خواهند کرد. ایشان کارهای پربیننده و هنرمندانه ای را ارائه داده اند. موضوع این نمایش مربوط به شخصیت و احوال امیرکبیر بود. نقش پیشنهاد شده به من نیز نقش خود میرزاتقی خان فراهانی بود. تمام این عوامل دست به دست هم دادند و شانس ایفای این نقش به من رسید.

با دنبال کردن نقش ها و کاراکترهایی که ایفا کردید متوجه یک نوع «باور» و «تاثیرگذاری» شدم که شما به نقش ها می دهید. اگر بخواهم به جزییات این پدیده بپردازم باید به همین نمایش «خاطرات و کابوس های یک جامه دار…» اشاره کنم. جهان نمایشی علی رفیعی مخصوصا از نظر بازیگری به شکل «برونگرا» است. یعنی بازیگران با حرکات و گفتار بیرونی، نقش خود را پردازش می کنند. این اجرا شباهت های بسیاری به اجراهای وسوالد میرهولد و برتولت برشت دارد. 

mehdi soltani

حتی در همین نمایش ما دیالوگ هایی شبیه به نمایشنامه «گالیله» به قلم برتولت برشت را به گوش می شنویم. اما نوع و جنس بازی شما کمی متفاوت با این رویکرد است. در واقع شاید بشود با کمی مسامحه اسم این شیوه را «درونگرا» نامید. این شیوه در حقیقت روی به سوی «باور نقش» و همینطور شکل های ناتورالیستی تئاتر از جمله «سیستم استانیسلاوسکی» و «متد اکتینگ لی استرازبرگ» دارد. شاید بشود گفت که برای تماشاگر خود شخصیت «امیرکبیر» زنده می شود. پرسش این است که چگونه این تعادل را ایجاد کردید و چگونه به قالب نقش درآمده اید؟ راز این امر را چگونه می شود بررسی کرد؟ 

– در قدم اول باید بگویم اگر شما نقشی را به شکل «برونی» ایفا کنید، نشانه ضعف نیست. هنر بازیگری به واسطه انواع و اقسام سبک ها و شیوه های بازیگری تعریف می شود. گاهی این سبک ها چنان متقضاد و مختلف هستند که تعاریف بازیگری را نیز دستخوش تصادم قرار می دهند. برای شرح این گوناگونی در دانش بازیگری باید از استاتیسلاوسکی شروع کنم که نظریه پرداز بسیار شناخته شده ای است. او می گوید:«بازیگر باید به گونه ای عمل کند که واقعی به نظر برسد.» تماشاگر نباید حتی یک لحظه فکر کند که یک بازیگر در نقش دیگری فرو رفته است اما یک تئوریسین بزرگ دیگر مانند برتولت برشت اعتقاد دارد که «بازیگر باید به گونه ای عمل کند که واقعی به نظر نرسد.» تماشاگر نباید حتی یک لحظه فکر کند که نقش و اجرای تئاتر واقعی است. 

با این اوصاف نگاه ها و تعاریف بازیگری کاملا متفاوت هستند اما به این نکته توجه کنید که هیچ کدام دروغ نمی گویند. زیرا هنر بستر سلیقه ها و تئوری هاست. کلید اصلی این است که بتوانید با مخاطب خود ارتباط برقرار کنید و اندیشه یا احساسی را که می خواهید به تماشاگر انتقال بدهید، به مقصر برسد. فرقی نمی کند که شما به کدام شیوه عمل کنید. به قول شما می توان به سوی شیوه میرهولد و برشت پیش رفت یا به سمت شیوه استانیسلاوسکی حرکت کرد. من اعتقاد دارم برای اینکه تماشاگر متقاعد بشود باید در وهله اول خود بازیگر متقاعد بشود. 

اگر من به منزله بازیگر یک «کنش»، «حرکت»، «دیالوگ» یا «میزانسنی» را ایفا می کنم که به آن «باور» نداشته باشم، در پی آن تماشاگر نیز آن را باور نخواهد کرد. حتی می توانم چنین بگویم که اگر 20 درصد به باور رسیده باشم متعاقبا تماشاگر نیز 20 درصد باور خواهد کرد. به همین میزان تا 100 درصد نیز حساب کنید. هدف من در بازیگری باور نقش است؛ سپس تماشاگر هم آن نقش را باور خواهد کرد. این امر را تا آنجا که «متن»، «کارگردان» و هر نوع عامل دیگری به من اجازه بدهد انجام خواهم داد.  

یک نکته بسیار جالب در بازیگر این است که اکثر قریب به اتفاق بازیگران تئاتر وقتی به ورطه سینما و تلویزیون وارد می شوند به شکلی ناهنجار ظاهر نقش  خود را ایفا می کنند. در واقع نمی توانند خود را با محدودیت ها و گزینه های یک رسانه دیگر وفق بدهند و به قول معروف عرصه را می بازند اما این اتفاق نه تنها برای شما نیفتاد بلکه در هر مدیومی که ظاهر شدید توانستید به نحو احسن ایفای نقش کنید و نقدهای مثبتی را دریافت کنید. می خواهیم کشف کنیم که مهدی سلطانی چگونه این کار را انجام داده است؟

– به نظر من باید در ابتدا نقش را به دو بخش کلی تقسیم کرد. در وهله اول، «رسیدن به نقش» مهم است و در وهله بعدی «چگونگی ایفای نقش» درجه اهمیت بالایی دارد. در رسیدن به نقش تئاتر، سینما و تلویزیون با یکدیگر تفاوت ماهوی ندارند. اگر کاراکتر  شما امیرکبیر است، باید به آن نقش برسید. وقتی این مرحله را انجام دادید به چگونگی ایفای نقش می رسید. حالا شما می بینید که نقشی را که به آن رسیده اید، باید چگونه در این مدیوم ایفا کنید. 

باید نقش را متناسب با رسانه مورد نظر بکنید و این امر از اوجب واجبات است. شما می توانید یک قاشق نمک را در یک قابلمه کوچک بریزید و در انتها متوجه می شوید شور شده است. یا یک قاشق نمک را در یک دیگ بزرگتر بریزید و ببینید که چقدر بی نمک شده  است. به نظر من این مثال می تواند به خوبی نشان بدهد که چگونگی ایفای نقش را دریابید. باید بسنجید که چه مقدار نمک در غذای خود بریزید تا شور یا بی نمک نشود. تجربه بازیگری در تئاتر نکات مهمی را به یک بازیگر هدیه می دهد. 

بیوگرافی مهدی سلطانی

تا به حال شده است که در سینما مخصوصا در سینمای جهان بازی یک هنرمند را ببینید و به شدت تحت تاثیر بازی او قرار بگیرید؟ یعنی با خود بگویید خدای من چقدر این بازیگر درست و دقیق بازی می کند؟

– من بازی های دنیل دی لوئیس را بسیار دوست دارم، مخصوصا در فیلم «دارودسته نیویورکی» به کارگردانی مارتین اسکورسیزی خیلی دقیق بود. بازی های داستین هافمن و استیو مک کوئین در فیلم «پاپیون» به نظرم بی نظیر است. بازی مارلون براندو در فیلم «پدرخوانده 1» فوق العاده است. چند بازیگر و فیلم دیگر را بسیار می پسندم ولی این سه فیلم را به عنوان سه اثر برتر انتخاب می کنم.

تا به حال تحت تاثیر این بازیگران قرار گرفته اید؟ یعنی به عنوان یک الگو یا حتی ی گزینه برای انجام یک کنش یا یک دیالوگ از این بازیگران نشانه ای را دریافت کرده اید؟ یا همیشه با خود عهد بسته اید که تحت تاثیر هیچ هنرمند دیگری قرار نگیرید؟

– من معتقدم یک بازیگر باید منحصر به فرد باشد. یعنی یک بازیگر باید متناسب با آن شرایط مفروض عمل بکند که اگر چنین بشود یگانه می شود. به نظرم باید همیشه شبیه به خودت باشی. این امر فقط در مورد یک نقش نباید اتفاق بیفتد. باید در مورد همه کاراکترها چنین شود. شما یک بازیگر به خصوص هستید که توانسته اید آن نقش را آن گونه بازی کنید و اگر بازیگر دیگری بود به شکل متفاوتی آن نقش را ایفا می کرد. یک نقش از درونیات و فیلتر ذهنیت و تجربیات یک بازیگر به خصوص می گذرد و به منصه ظهور می رسد. واقعیات پیرامون، شخصیت و گذشته یک هنرمند شیوه ایفای نقش او را تعیین می کند. هر چند آن مجسمه ای که شما خلق می کنید متوسط هم باشد اما زندگی در آن جریان دارد. 

البته منظور من تقلید و کپی برداری از یک بازیگر دیگر نبود. در واقع بگذارید این طور بگویم که وقتی آل پاچینو در فیلم «پدرخوانده 2» با جسد بی جان شخص مقابلش روبرو می شود به گونه ای واکنش نشان می دهد که تاکنون در سینما دیده نشده است و فضایی دیگر خلاق می شود. در حقیقت آن فریادی که آل پاچینو به صورت خاموش می زند در ذهن ها می ماند و گویی شخصیت دچار یک شوک احساسی ناگهانی شده است. پس از ایفای نقش بود که این نوع بازی و شوک های شدید روانی را در فیلم های دیگر نیز شاهد بودیم. 

یک چیز جالب بگویم؛ صدابردار فریاد آل پاچینو را در آن فیلم قطع کرده بود. چیزی که من درباره این فیلم خواندم این بود و این اتفاق خیلی به سبک آل پاچینو کمک کرده است. در واقع این پدیده را صدابردار با قطع صدای آل پاچینو ایجاد کرده است و نمی دانم این امر چقدر به حقیقت نزدیک است. در یک مجله خواندم که صدابردار در گیر و دار ضبط فیلم، صدای آن را قطع می کند و سپس آن را برمی گرداند.

عوامل فنی در کمک به یک بازیگر تاثر شایان توجهی دارند. در سینما این عوامل بسیار به بازیگر در ایفای نقش کمک می کند؛ برای شما هم چنین اتفاقی افتاده است؟

– گاهی شده است که صدای نفس هایی را به من در هنگام صداگذاری اضافه کرده اند. مثلا در یک جایی خشمگین بودم و سکوت کرده ام اما نفس هایی را که برای یک سکانس گذشته بوده است به بازی من اضافه کرده اند. اصلا این اتفاق را دوست ندارم. هدف من چنین بود که آن خشمگینی در یک سکوت اتفاق بیفتد. گاه گداری چنین اتفاقاتی می افتد. 

عکس مهدی سلطانی

فیلم های سینمایی مهدی سلطانی

1392 اشباح
1392 چ
1390 ملکه
1379 سایه روشن
1377 پرواز خاموش

سریال های مهدی سلطانی

1396 شهرزاد 2
1395 دیباجی
1394شهرزاد
1394کیمیا
1393خانه کاغذی
1393هفت سنگ

1393مدینه
1392مادرانه
1391عکاسخانه
1390جنایت و مکافات

1391دیوار
1389در مسیر زاینده رود
1382روزهای به یاد ماندنی
1380تصمیم نهایی

1378محاکمه
1377یکی یه دونه
1377حنانه
1374حقیقت در آینه
1374کاراگاه

مهدی سلطانی

تئاتر های مهدی سلطانی

مده آ (مهرداد نظری) دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران ۱۳۷۱
خوبی بزرگ زندگی (علیرضا حیدری) دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران  ۱۳۷۲
آنشب که خورشید ساقی بود (علی پاکدست) دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران  ۱۳۷۳

چند و چون به چاه رفتن چوپان (علی یازرلو) تهران،  سالن چهارسو و مولوی، سیزدهمین جشنوارهٔ تئاتر فجر ۱۳۷۳
محاکمه ژاندارک در رُوان (داریوش مختاری) تهران، تالار مولوی ۱۳۷۴
افسانه (مینا ابراهیم‌زاده) تهران، تئاترشهر، سالن اصلی ۱۳۷۴

سرود بال سروش (شکرخدا گودرزی) تهران، تئاترشهر، سالن اصلی ۱۳۷۴
معرکه در معرکه (حسن میرباقری) رشت، تالار سردار جنگل ۱۳۷۵
خانهٔ عروسک Une maison de poupée” (مهدی سلطانی) تهران، تالارمولوی ۱۳۷۶

آخرین قهرمانان زمین (اصغر فرهادی) تهران، تالارمولوی ۱۳۷۶
دیوار (محسن علیخانی) تهران، تئاترشهر، سالن چهارسو ۱۳۷۷
چیزی یادم نمی آد (مهدی سلطانی) تهران، تالارمولوی ۱۳۷۸

دختر گل فروش Pygmalion (پروانهٔ مژده) تهران، تئاترشهر، سالن اصلی ۱۳۷۸–۷۹
این قصه را ایرانیان نوشته‌اند (علیرضا نادری) تهران، تالار مولوی ۱۳۷۹
سعادت لرزان مردمان تیره‌روز (محسن علیخانی) تهران، تئاترشهر، تالار سایه ۱۳۸۰

والس مرده شوران (کوروش نریمانی) تهران، تئاترشهر، تالار چهارسو ۱۳۸۱
پچپچه‌های پشت خط نبرد (علیرضا نادری) تهران، تئاترشهر، تالار قشقایی ۱۳۸۱
چیستا (نادر برهانی مرند) تهران، تئاترشهر، تالار چهارسو ۱۳۸۲

مضحکهٔ شبیه قتل (حسین کیانی) تهران، تئاترشهر، تالار سایه ۱۳۸۲
تیغ کهنه (نادر برهانی مرند) تهران، تئاترشهر، تالار چهارسو ۱۳۸۲–۱۳۸۳
روزهای زرد (ایوب آقاخانی) تهران، تالار سایه ۱۳۸۳

خانه (کیومرث مرادی) تهران، تئاترشهر، تالار قشقایی ۱۳۸۸
رمولوس کبیر (نادر برهانی مرند) تهران، تئاترشهر، سالن اصلی ۱۳۸۸
رقص زمین (حسین پاکدل) تهران، تئاتر شهر، سالن چهارسو، ۱۳۸۸

حضرت والا (حسین پاکدل) تهران، مجموعه تئاتر ایرانشهر، سالن شماره یک ۱۳۸۹
پدرخوانده ناپلی (بابک محمدی) تهران، مجموعه تئاتر ایرانشهر، سالن شماره یک ۱۳۹۱
خاطرات و کابوس‌های یک جامه‌دار از زندگی و قتل میرزا تقی خان (دکتر علی رفیعی) تهران، تالار وحدت 1394



بیوگرافی مریم کاویانی و همسرش + مصاحبه و عکس ها

 مریم کاویانی بازیگر زن سینما و تلویزیون متولد تیر ماه 1349 در اهواز است و 47 سال سن دارد.

تحصیلات: کاویانی دارای مدرک کارشناسی ارشد پرستاری می باشد. 

مریم کاویانی

  بیوگرافی و زندگینامه

پدر و مادر مریم کاویانی متولد بابل هستند و در یک خانواده 4 نفره با یک برادر کوچکتر از خودش زندگی می‌کند. شغل اصلی کاویانی پرستاری بوده و در سال 1381  بازیگری را آغاز کرده است. 

وی بازیگری را در سال 81 با مجموعه رویای جوانی آغاز کرد اما در سال 84 با سریال او یک فرشته بود به خوبی شناخته شد .

ازدواج و همسرش

مریم کاویانی  ازدواج کرده است و یک فرزند ۲۰ساله به نام علی نیز دارد.

ودر برخی از سایت ها عکسی از او در کنار برادرش منتشر شده که به اشتباه منتسب به همسر و شوهر وی پخش شده است.

مریم کاویانی و همسرش

مریم کاویانی و برادرش

گفتگو با مریم کاویانی

شما اولین بار سال 81 جلوی دوربین قرار گرفتید و بعد از آن کم و بیش بازی کرده‌اید تا حالا اما امسال، یعنی سال 89 برای شما یک سال ویژه بود. درست است؟

:: به طور اتفاقی بله، چون تاوان قرار نبود به این سرعت پخش شود. طوری که با فاصله‌ها همزمان شود. با این اتفاق که افتاد، بله همین‌طور شد که شما می‌گویید.

شاید به این خاطر که به کاراکتر شخصی‌تان نمی‌خورد.

شاید. شاید به این خاطر و شاید هم علت این قضیه این باشد که نقش‌های طنز به فیزیک ظاهری من نمی‌خورد. شاید هم از کارهایی که از من دیده و پسندیده شده کارهایی بود که از نقش‌های طنز فاصله داشت و این تصور را به وجود آورد که من نمی‌توانم آن نقش‌ها را بازی کنم.

گفتید که هر کاری را آگاهانه و حساب شده انجام می‌دهید. شاید این مسئله در آغاز کارتان هم مورد توجه شما بود. به هر حال شما تحصیلکرده پرستاری و پرستار بودید و در آغاز کار هم با توجه به موقعیت اجتماعی‌تان نمی‌توانستید هر نقشی را بپذیرید.

 این البته ربطی به تحصیل من ندارد. اینها به سلیقه مربوط می‌شود و به اینکه آدم چه چیزی از خودش و زندگی‌اش می‌خواهد. من گفتم آگاهانه منظورم از این حرف این بود که می‌دانستم چه می‌خواهم. من آن‌طوری که دلم می‌خواست با مردم ارتباط برقرار کنم، نقش را انتخاب می‌کردم. اینها اتفاقاتی است که در تلویزیون افتاد. شاید در سینما بخواهم طور دیگری کار کنم. دلم می‌خواهد در تلویزیون جایگاهی داشته باشم که محبوبیت مرا بالا ببرد و بتوانم با احساسات و عواطف آدم‌ها سروکار داشته باشم. اینها برمی‌گردد به انتخاب‌ها و نگاهی که خودم دارم نه تحصیلات. تحصیلات من متفاوت بود با آنچه که حالا دارم انجام می‌دهم.

 شما لیسانس و بعد فوق‌ لیسانس پرستاری گرفته‌اید و طبیعی است که این جایگاه اجتماعی برایتان مسئولیتی ایجاد می‌کند. منظورم این است.

:: من این را قبول دارم، اما نه آنقدرها چون خیلی از تحصیلکرده‌های حتی این رشته را می‌بینم که کارهایی را انتخاب می‌کنند و انجام می‌دهند که به جایگاه و تحصیل‌شان ارتباطی ندارد. برعکس این قضیه هم هست. بنابراین به نظر من شعور آدم‌ها ربطی به تحصیلات‌شان ندارد، اما سلیقه‌شان می‌تواند ربط داشته باشد. وقتی آدم وارد دانشگاه می‌شود و محیط آنجا را می‌بیند و همین‌طور استعدادهای دیگر را، نگاهش به زندگی وسعت پیدا می‌کند.

 همین است دیگر. وقتی آدم با نگاهی که وسعت پیدا کرده وارد جامعه و هنر می‌شود، نگاهش متفاوت می‌شود.

:: از این لحاظ شاید. من از جایگاهی که دارم خیلی راضی هستم. شاید به این خاطر که خیلی نگاه ایده‌آلیستی نداشتم. من اگر نگاه و دیدگاه ایده‌آلیستی داشتم الان یکی از بازیگران پرکار سینما می‌شدم. من یک بازیگر تکنیکال، ایده‌آلیست و حرفه‌ای نشده‌ام بلکه آنی شدم که دلم می‌خواست. بیشتر دارم برای دلم کار می‌کنم.

عکس مریم کاویانی

اینستاگرام مریم کاویانی : instagram / Maryam_Kaviani

کارتان را با آقای نادر مقدس هم شروع کردید. ایشان در آنچه که تاکنون انجام داد یک ویژگی خاص پیدا کرده. شاید فیلم‌هایش آن‌طورها که باید دیده و پسندیده نشد، اما با “شور عشق” دو بازیگر ستاره بعدی سینمای ایران را معرفی کرد: “بهرام رادان” و “مهناز افشار” با آن فیلم معرفی شدند. به نظر می‌رسد که انتخاب بازیگر را خیلی خوب انجام می‌دهد.

:: نادر مقدس، آنقدر خوش‌قلب، خوش‌ذات و خوش‌نیت هستند که انرژی مثبت ایشان به نوعی در زندگی آدم‌هایی که با ایشان در ارتباط هستند و معاشرت و کار می‌کنند تاثیر مثبت می‌گذارد. به قول ما ایرانی‌ها دستش سبک است و روزی دارد. من از ایشان ممنون و مدیون‌شان هستم. من مشغول کارم بودم و اصلا به بازیگری فکر نمی‌کردم اما ایشان و همسرشان خیلی دوستانه مرا به کار دعوت کردند.
آنها مرا در بیمارستان دیدند و از من دعوت کردند که در فیلم‌شان نقش یک پزشک را بازی کنم که کلا بیست ثانیه در آن فیلم حضور داشت، اما آنجا راه زندگی مرا تغییر داد. همیشه در زندگی یک چیزهایی بهانه می‌شود برای باز شدن یک راه و به این ترتیب جرقه معجزه زندگی من، آقای نادر مقدس و همسرشان خانم افسانه منادی بودند. آنها این جرقه را زیر هیزم من ‌زدند و هیزم من که به نوعی برای شعله گرفتن تغذیه شده بود، شعله گرفت.

گفتید که به بازیگری فکر نمی‌کردید، اما حالا می‌گویید که هیزم وجود شما آماده شعله‌ور شدن بود. انگار کمی تناقض در این دو تعبیر شما وجود دارد.

:: می‌خواهم چیدمان خدا را بگویم. معجزه‌های خداوند همین‌طوری است. اینطوری نیست که یک دفعه فرشته‌ای با بال سفید از آسمان فرود بیاید و آنچه را که سرنوشت ما را عوض می‌کند با خود بیاورد. خداوند فرشته‌های هادی و نجات‌دهنده‌اش را به آدم‌ها نشان نمی‌دهد بلکه انسان‌هایی را وسیله انجام آنها قرار می‌دهد. همه ما آدم‌ها وسیله و نشانه‌ای هستیم برای دوستان‌مان و آدم‌هایی که سر راه ما قرار می‌گیرند. آقای نادر مقدس و همسرشان این حالت را برای من داشتند اول این را نمی‌فهمیدم اما بعدا به این رسیدم که آنها همان فرشته‌های نجات انسان‌هایی بودند که از طرف خدا فراهم شدند و چیده شدند تا من برسم به شعله‌ای که الان از آن خیلی راضی هستم.

مریم کاویانی در دورهمی

مریم کاویانی در پشت صحنه برنامه دورهمی مهران مدیری

 یادتان هست که در آن فیلم، اولین دیالوگی که گفتید چه بود؟

:: من آنجا نقش یک پزشک را بازی می‌کردم. آنجا به مریضم گفتم: “باید مواظب خودت باشی عزیزم.”

 این نقش خیلی کوتاه بود و خودتان می‌گویید که بیشتر از بیست ثانیه نبود. خیلی‌ها در خیلی از فیلم‌ها از این نقش‌های کوتاه را بازی می‌کنند. شما لابد قبل از آن فیلم می‌دیدید و سینما برایتان به عنوان یک پدیده اجتماعی حضور داشت اما بعد از نقش کوتاه بیست ثانیه‌ای جذب آن شدید، مگر بعد از آنچه اتفاق افتاده بود حس بازی کردن در وجودتان شعله‌ور شد؟

:: آن لحظه حس و علاقه‌ای نداشتم اما این علاقه بعدا به وجود آمد. دیدید می‌گویند که وقتی قسمت باشد دهن بسته می‌شود؟ من اصلا به بازیگری فکر نمی‌کردم ولی چون قسمتم بود جلوی دوربین قرار گرفتم. وقتی به من گفتند خندیدم و بعد رفتم جلوی دوربین و بعد یک سال فراموشش کردم و حتی برای اکران آن هم نرفتم. یادم رفته بود و برای من جذابیت خاصی هم نداشت، اما در CDهای رسانه‌های تصویری آن فیلم را دیدم و دیدم که پشت جلد آن، عکس من هم زده شده است و این برای من خیلی جای تعجب داشت که برای یک پلان بیست ثانیه‌ای عکس من رفته است روی جلد نوار فیلم. احساس کردم خیلی مدیون آقای مقدس هستم و باید از ایشان تشکر و قدردانی کنم. یک سال بعد از آنکه آن نقش را بازی کرده بودم به ایشان زنگ زدم و یک قرار با ایشان گذاشتم تا حضورا از ایشان به خاطر این شکل معرفی خودم، تشکر کنم. ایشان بدون آنکه منتی به من بگذارند و توقعی داشته باشند این کار را کرده بودند. من رفتم دفترشان تا از ایشان تشکر کنم که آنجا آقای محمدعلی سجادی را دیدم و بعد به همین شکل کارم ادامه پیدا کرد.

در آن دیدار برای “مخمصه” انتخاب شدید؟

:: نه، مخمصه مربوط به بعدترها بود. آنجا برای تردست انتخاب شدم.

 نقش بعدی‌تان هم نقش کوتاه بود. آیا در این فاصله که فیلم بعدی‌تان را بازی می‌کردید کاری نکردید و مثلا به کلاس بازیگری نرفتید؟

:: نه، اول که نه ولی بعدا که کار من جدی شد دیگر فرصت پیدا نکردم چون پشت سر هم دعوت به کار می‌شدم و نمی‌توانستم. ضمن آنکه یک موضوع مهم دیگر هم وجود دارد، به نظر من آدم اگر بخواهد تکنیک کوزه‌گری را با خواندن یاد بگیرد و مثلا به او بگویند و یا بخواند که چطور باید گل را ورز دهد و آب بدهد و خیسش کند نمی‌تواند کوزه‌گر شود. آدم در انجام کار فیزیکی کوزه‌گری می‌تواند کوزه را بسازد. وقتی که من خودم وسط گود مشغول بازیگری شدم، برای من تجربه و کلاس بود و کمی که گذشت احساس کردم نیازی نیست که به کلاس بازیگری بروم.

اما اقلا این است که باید ذاتا بازیگر باشید.

:: حتما این در ذات من بود که انتخاب می‌شدم. من در یک سال اول زیاد این را باور نداشتم، اما کم‌کم به این نتیجه رسیدم که حتما این توانایی را دارم که انتخاب می‌شوم.

بعدا بازی کردید و تجربه‌های بیشتری به دست آوردید. آیا آن موقع که این کار را بهتر شناختید رجوع کردید به گذشته‌تان در کودکی و نوجوانی تا ببینید این حس‌ها را در کودکی داشتید یا نه؟ خیلی از کسانی که بعدا بازیگر می‌شوند خاطراتی تعریف می‌کنند از کارهایی که در بچگی می‌کردند و از آن بازی‌های کودکی و اقلا تقلید صداها و…

:: برای من اصلا اینجوری نبود. وقتی که در بازیگری کار می‌کردم، مادرم اولین پلانی که از من دید گفت: “مریم، برایم خیلی عجیب است، تو وقتی که دروغ می‌گویی و می‌خواهی چیزی را با بازی به کسی بقبولانی چهره‌ات کاملا این را نشان می‌دهد، چون هم‌نفست بند می‌آید و هم نگاهت عوض می‌شود و حالت چشمانت تغییر می‌کند. تو جلوی دوربین چطور می‌توانی بازی کنی؟” من جلوی دوربین بازی نمی‌کنم، خیلی خودم هستم. برای همین هم هست که گاهی اوقات تبدیل به یک کاراکتر طنز می‌شوم، بسیار ساده‌لوح و باعث تعجب و خنده دیگران. من اصلا سیاست ندارم و به نظر من آدم‌های سیاستمدار بیشتر بازیگرند. من خیلی زیاد خودم هستم و بابت این که خودم هستم هم خیلی جاها آسیب دیدم و خیلی جاها از من سوءاستفاده شد اما تعداد نگهبانان نجات من بیشتر شدند. انگار که خداوند وقتی می‌بیند ذات من اینگونه است بیشتر حامی و مراقب من است.

عکس و بیوگرافی مریم کاویانی

اینکه آدم بگوید من خودم هستم و همه جا با همین واقعیت وجودی ظاهر می‌شوم از نظر انسانی خوب و نشانه صداقت است، اما بازیگران معمولا از بیان این مسئله دوری می‌کنند. آنها بیشتر ترجیح می‌دهند که بگویند آنچه از من جلوی دوربین می‌بینند بازی است. به این ترتیب می‌خواهند نشان بدهند که بازیگر خوبی هستم. اما شما دارید می‌گویید جلوی دوربین خودتان هستید.

:: نمی‌دانم. این به خیلی چیزها برمی‌گردد. به ذاتی که خداوند به هرکس داده و به تربیت خانوادگی‌شان و همین جنبه‌ای که دارند.

بعد از آن بازی‌ها همین‌طور جلو آمدید تا “او یک فرشته بود” ساخته علیرضا افخمی که در آنجا نقش رعنا را بازی کردید. جالب آنکه آنجا هم نقش همسر حسن جوهرچی را بازی می‌کردید. برای آن نقش چگونه انتخاب شدید؟

:: من آن موقع در روزگار غریب کیانوش عیاری بازی کرده بودم و ایشان مرا به آقای افخمی معرفی کردند. ایشان هم از من تست گرفتند و نتیجه آن تست‌ها هم این شد که برای نقش رعنا انتخاب شدم.

خوب شد “روزگار قریب” ساخته شد و شما و خانم بهاره افشاری در آن بازی کردید چون بعد از آن بود که آقای عیاری هر دوی شما را به آقای افخمی معرفی کرد و هر دو هم انتخاب شدید. 

:: اینها همه مهره‌هایی است که خداوند می‌چیند.

یک بار دیگر با حسن جوهرچی هم‌بازی شدید و باز هم این هم‌بازی شدن خوش‌یمن بود و سریال گرفت. آیا این را هم به ماجرای شانس و سرنوشت ربط می‌دهید؟

:: این یک اتفاق و تصادف است و ما حالا چهارمین بار است که با هم هم‌بازی می‌شویم. خیلی خوشحال می‌شوم که این اتفاق چون ایشان یکی از پارتنرهای بسیار باهوش و بسیار انرژی مثبت هستند و خیلی هم به بازیگر مقابل‌شان کمک می‌کنند. من احساس آرامش بیشتری می‌کنم وقتی می‌بینم که یک همکار به این خوبی دارد برای من تکرار می‌شود چون می‌دانم در سکانس‌هایی که با ایشان دارم، خیلی به من خوش می‌گذرد چون ایشان در بازی به آدم انرژی می‌دهد. این از خوش‌شانسی من است که بازی با ایشان هم بازی شده‌ام.

آیا در هنگام بازی‌هایتان جلوی دوربین یه اتفاق بامزه‌ای هم افتاده است.

:: اتفاق خاصی که قابل تعریف باشد نه اما خیلی وقت‌ها اتفاقاتی می‌افتد که جالب است و باعث خنده همه ما می‌شود. البته وقتی که کات می‌خورد، ‌آقای جوهرچی معمولا از فضای صحنه جدا می‌شود و می‌رود توی حیاط با تلفن صحبت می‌کند یا پیغام‌هایی که برایش گذاشته‌اند را جواب می‌دهد، ‌من هم یا سریع می‌روم گوشه‌ای کتابی در دست می‌گیرم و یا اینکه چشمانم را می‌بندم و استراحت می‌کنم. اصولا بیشترین معاشرت ما جلوی دوربین است تا پشت آن.

دیگر در کجاها با هم هم‌بازی بودید؟

بیوگرافی مریم کاویانی

:: “او یک فرشته بود”، “روزهای زیبا”، “شکرانه” و “فاصله‌ها”

 همکاری با دانیال حکیمی چطور است؟

:: عالی، عالی. بسیار بازیگر با شخصیت و نجیبی است و بسیار آدم محترمی هستند. من خیلی از همکاری با ایشان لذت بردم. شدیدا و آگاهانه نقش را می‌شناسند و در ایفای‌ نقش‌شان هم بسیار دانا و توانا هستند. من از ایشان خیلی چیزها را یاد گرفتم. آقای حکیمی، علی‌رغم همه توانایی‌هایی که دارند در سینما موفق نبودند اما در تلویزیون موفق هستند و جزو معدود بازیگران تلویزیونی ایران محسوب می‌شوند و به نوعی ستاره آن. 

آیا این به نظرتان خوب است یا بد؟

:: این سرنوشت ایشان است پس حتما خوب است. آدم همیشه در زندگی و جایگاه خودش دخیل و سهیم نیست. یک جاهایی هم هست که قسمت و سرنوشت برای او تصمیم می‌گیرد. آنچه که مهم است این است که شما در هر جایگاهی که قرار گرفته‌ای خوب باشی. آقای حکیمی یکی از بزرگ‌ترین بازیگران تلویزیون هستند و این خیلی خوب است.

 یک بار دیگر هم با بهاره افشاری هم بازی شدید و باز هم ایشان نقش منفی دارند و شما نقش مثبت.

:: بله متاسفانه خیلی کوتاه تا با هم هم‌بازی شدیم. شاید یکی دو سکانس با هم داشتیم. خیلی خوب است که دوباره تیم “او یک فرشته بود” در فاصله‌ها دیده شد. آقای توکل،‌ خانم افشاری، من و آقای جوهرچی، خیلی خوشحال شدیم که بهاره برای نقش بیتا انتخاب شد.

 فکر می‌کنید یک روزی می‌شود که شما نقش‌های منفی را بازی کنید؟

:: امیدوارم چنین فرصتی برای من هم پیش بیاید چون نقش منفی و بدجنس من بیشتر جواب می‌دهد.

 ولی کارگردان‌ها متوجه این نیستند؟

:: بله، متاسفانه و نمی‌دانم چرا.

در این کار مثل هر کار دیگر،‌ ترکیبی از بازیگران با تجربه و جوان حضور دارند. شاهرخ استخری و چهره‌های جوان حضور دارند که شاید بیشتر مورد توجه باشند و بازیگران قدیمی‌تر به فراخور شرایط شاید کمتر مورد توجه هستند و این شاید حساسیت‌هایی ایجاد کند. این بالانس چگونه برقرار شد. آیا تلاش خاصی در سریال به وجود نمی‌آید.

:: این خیلی بستگی به خود آدم‌ها و جنبه و ظرفیت‌هایشان دارد. این شهرت‌ها هم به شعور و شناخت آدم‌ها مربوط می‌شود. آدم‌ها الکی به شهرت نمی‌رسند. قطعا برخوردهای حرفه‌ای را در کار رعایت می‌کنند که می‌توانند پیشرفت کنند. من آقای شاهرخ استخری را نه تنها اصلا کم‌تجربه ندیدم بلکه بسیار حرفه‌ای دیدم.

maryam kaviani instagram

و اما فاصله ها ؛ آخرین کاری که الان هم در حال پخش است. گفتنی‌ها در مورد آن گفته شد اما بارزترین نکته‌ای که در مورد شما وجود دارد این است که شما نقشی را بازی می‌کنید که به سن و سال شما نمی‌خورد و یا اقلا به نظر نمی‌رسد که کسی که نقش پسر شما را بازی می‌کند (پندار اکبری) مناسب این باشد که پسر شما باشد. با این قضیه که پسر به این بزرگی داشته باشید چگونه کنار آمدید؟

:: البته من آنجا گریم شدم.

گریم درست اما آنقدر گریم نداشتید که از چهره عادی‌تان زیاد فاصله داشته باشد. یک وقت است که شما نقش یک پیرزن را بازی می‌کنید که آن یک حرف است، اما اینجا آنقدرها گریم نداشتید و…

:: می‌دانم چه می‌خواهید بگویید. می‌خواهید بگویید که معمولا بازیگران چنین کاری نمی‌کنند چون ریسک آن بالاست.

بله و ضمن آنکه شما و پسرتان در فیلم هم‌سن به نظر می‌رسید.

:: من قرار نیست در فیلم آن چیزی باشم که در زندگی عادی هستم. در فیلم می‌توانم نقش یک پیرزن را هم بازی کنم و اگر نقش را دوست داشته باشم می‌توانم نقش یک مادر را هم بازی کنم. باید نقش را دوست داشته باشم. بازیگر باید ارزش را بشکند و جلوی دوربین هر نقشی را که دوست دارد تجربه کند. من نگران نتیجه کار نبودم. شاید لازم بود روی گریم من بیشتر از این کار انجام شود که شکسته‌تر دیده شوم تا نقش من باورپذیرتر باشد، اما اینکه مرا در قالب مادری ببینند که عروس و نوه دارد، از این موضوع نمی‌‌ترسم.

واقعیت همین است که می‌بینید نه آنکه در فیلم دارم بازی می‌کنم. از این هم نگران نیستم که از این به بعد همیشه در همین نقش‌ها بازی کنم. البته من بیشتر نقش‌ها را خودم انتخاب می‌کنم و بازی در نقش مرضیه را هم با آگاهی تمام انتخاب کرده‌ام. قبل از قرارداد هم می‌دانستم که آقای پندار اکبری قرار است نقش پسر من باشد. او قول داده که یک جای دیگر نقش پدر من را بازی کند (می‌خندد) این اتفاق برای من مهم نیست و نگران بازتاب آن هم نیستم.

از اول همه چیز فیلمنامه برایتان مشخص بود یا فقط سیناپس کار را در اختیار داشتید؟

:: تا چند قسمت از کار از همان اول مشخص بود اما تا آخر آن نه و ما نمی‌دانستیم که سرنوشت قصه‌ها تا آخر چگونه می‌شود.

فیلم های سینمایی مریم کاویانی 

معراجی‌ها (۱۳۹۲)
دلتنگی‌های عاشقانه (۱۳۹۱)
رسوایی (۱۳۹۱)
یکی برای همه (۱۳۹۰)

اخراجی‌ها ۳ (۱۳۸۹)
پایان‌نامه (۱۳۸۹)
زمهریر (۱۳۸۸)
بیداری (۱۳۸۷)

پوسته (۱۳۸۷)
مانا (۱۳۸۷)
مخمصه (۱۳۸۶)
پایان راه (۱۳۸۵)

ستایش (۱۳۸۵)
تردست (۱۳۸۵)
هوو (۱۳۸۴)
اسپاگتی در هشت دقیقه (۱۳۸۳)

maryam kaviani

سریالهای مریم کاویانی

زمستان گرم (۱۳۹۳)
معراجی‌ها (۱۳۹۳)
مدینه (۱۳۹۳)
ویلای من (۱۳۹۱)

فاصله‌ها (۱۳۹۰)
دارا و ندار (۱۳۸۹)
پنجمین خورشید (۱۳۸۸)
روزگار قریب (۱۳۸۷)

خط شکن (۱۳۸۶)
شکرانه (۱۳۸۶)
به دنیا بگویید بایستد (۱۳۸۵)
زیر زمین (۱۳۸۵)

روز رفتن (۱۳۸۴)
راه شب (۱۳۸۳)
او یک فرشته بود (۱۳۸۲)

بیوگرافی مریم کاویانی و همسرش


به اشتراک بگذارید :


اینستاگرام مریم کاویانی، بازیگران، سن مریم کاویانی، عکس بازیگران، عکس جدید بازیگران، فیلمهای مریم کاویانی، مریم کاویانی instagram، همسر مریم کاویانی، همسر مریم کاویانی کیست، هنرمندان