گـــفتم چـــگونه از کجا؟
گفتی که تا گـفتی خودآ
گفتی که درمــانت دهم
بر هـــــجر پـایـانت دهم
گفتم کجا،کی خواهد این؟
گفتی صـــبوری باید این
"مولانا"
که خودم کوچ کنم از شهرت ،
تو خیالت راحت !
میروم از قلبت ،
میشوم دورترین خاطره در شبهایت
تو به من میخندی !
و به خود میگویی: باز می آید و میسوزد از این عشق ولی...
برنمی گردم ، نه !
میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد ...
عشق زیباست و حرمت دارد ...
"سهراب سپهری"
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
تا درخت دوستی کی بر دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود
ورنه با تو ماجراها داشتیم
شیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما خطا کردیم و صلح انگاشتیم
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نهای جان من خطا این جاست…
در انـــدرون مــــن خستـــه دل نـــدانــــم کــیســت
کــــه مـــن خموشـــم و او در فغــان و در غوغاست…
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
“شعر حافظ“
ای پادشه خــــوبان داد از غــم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایـــم گـــل این بستان شـــاداب نمــــیمــاند
دریـــــــاب ضعیـفـــان را در وقــــت تــــوانـایــــی…
عیب رندان مکنای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن دروَد عاقبت کار که کشت
هـــر آن کــــه جانب اهـــل خدا نگــه دارد
خـــداش در همـــه حـــال از بلا نگــــــه دارد
حــدیث دوست نگــویم مگر به حضــرت دوست
کــــــــه آشنــــا سـخـــــن آشنــــا نگـــــــه دارد…
ای بـــیخبــــر بکــــوش کــــه صاحب خبـــر شوی
تــا راهــــرو نباشـــی کـــــی راهـبــــــر شــــوی
در مکـــتب حقـــایق پیــــش ادیـــب عشـــق
هــان ای پسر بکـــوش که روزی پدر شوی
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی…
خــــرم آن روز کـــــز ایـــن منـــزل ویــــران بـــــروم
راحت جان طلبـــــم و از پــــی جـــانان بــــروم
گـــر چــه دانم کــه بــه جایی نبـرد راه غریب
مـن به بوی ســـر آن زلف پریشان بـــروم
دلــم از وحشت زندان سکـندر بگـــرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
چون صبا با تن بیمار و دل بـیطاقت
بـــه هـــــواداری آن سرو خرامان بـــروم
در ره او چــــو قلـم گـــر به سرم باید رفت
بـا دل زخـــم کـــش و دیـــده گــــریان بــروم
نـــذر کـــردم گــــر از این غـــم به درآیــم روزی
تا در میکـــده شـــادان و غــــزل خــــوان بـــــروم
راهیست راه عشـــق کـــه هیچش کـــــناره نیست
آن جـــا جــز آن کـــه جـان بسپارند چـاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست…
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شب تـار است و ره وادی ایمـــن در پیش
آتش طــور کـــجا موعــــد دیــدار کــــجاست
هــر کــــه آمـــد به جهان نقش خرابـــــی دارد
در خـــرابات بگــــویید کــــه هشیـــار کـــجاست
آن کــــس است اهـــل بشارت کــــــه اشارت داند
نکــــتهها هست بســـی محـــرم اســـرار کــجاست
هـــــر ســــر مـــوی مــــرا بـا تـــو هـــزاران کــــار است
مـــا کـــجاییـــم و مـــلامـــت گـــر بـــیکـــار کـــجاست…
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
گو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
در مذهب ما باده حلال است ولیکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است
گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است
چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است
مرو به خانه ارباب بیمروت دهر
که گنج عافیتت در سرای خویشتن است
بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او
هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است
سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما میرود ارادت اوست
نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر
نهادم آینهها در مقابل رخ دوست
گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت
در هیچ سری نیست که سری ز خدا نیست
عاشق چه کند گر نکشد بار ملامت
با هیچ دلاور سپر تیر قضا نیست
در صومعه زاهد و در خلوت صوفی
جز گوشه ابروی تو محراب دعا نیست
ای چنگ فروبرده به خون دل حافظ
فکرت مگر از غیرت قرآن و خدا نیست
گل رفت و شمیم خوشش اینجاست هنوز
بلبل به هوا ی گل چه شیداست هنوز
رفتی ز جهان اگر چه ای روح خدا
لیکن علم مهر تو بر پاست هنوز
تا از تن تبدار زمین روح خدا رفت / بالندگی از همت عنقایی ما رفت
آن ابر که گل هم قدم بارش او بود / سیراب نکرده عطش دشت، چرا رفت؟
با آمدنت بهار دل پیدا شد / بلبل به نوا آمد و گلها وا شد
ای کاش که رفتنت نمی دیدم من / با رفتن تو قیامتی بر پا شد . . .
می سوخت چو شمع تا سحر در شب مرگ
بشکفت گل از گل رخش در تب مرگ
آرامتر از همیشه با یاد خدا
گل خنده زد و نهاد لب بر لب مرگ . . .
هر دل شد حجله ای برای غم تو / هر دیده چو دجله است در ماتم تو
از یاد نرفته ای که دلها با توست / دل نیست مگر دلی که شد همدم تو . . .
دل به عشق اش داده ام دلداده ام
بَهراین دل، دل فکاری گریه کن
می رسد خرداد و داد از یاد ِاو
کی توانم بردباری، گریه کن . . .
افسوس که نو بهار آخر گردید
آن باغ پر از شکوفه پر پر گردید
اندوه ، اندوه از فراق آن گل
کز بوی خوشش جهان معطر گردید . . .
دنیا به عزای تو یتیمانه گریست
هر مرد و زن و عاقل و دیوانه گریست
من کودک معصوم یتیمی دیدم
آنروز چه مظلوم و غریبانه گریست . . .
تصویر تو را چو خاک در قاب گرفت
آئینه شکست و گریه بر آب گرفت
ای هم نفسم نماز آیات بخوان!
خورشید به گل نشست و مهتاب گرفت
تنها نه دل و سینه و سر میسوزد
خورشید و ستاره و قمر می سوزد
هر شب که به گلزار تو آیم بینم
از داغ تو لاله تا سحر می سوزد
هر کجا پا بنهی حسن وی آنجا پیداست
هرکجا سر بنهی سجدهگه آن زیباست
همه سرگشته آن زلف چلیپای ویند
در غم هجر رُخش، این همه شور و غوغاست
گریه کن ابربهاری گریه کن
بامن از این سوگواری گریه کن
دل ندارد طاقت هجران او
بادل من خود به یاری گریه کن
تو بودی مظهری از استقامت
کلامت ثابت و بود با صلابت
تو رفتی با دلی آرام به باقی
پیامت ماند ولی جای تو خالی
بنویس از غم آیینه و گل
بنویس از سپر سینه و گل
بنویس عشق دگرگون شده است
چهره آیینه گلگون شده است
بنویس از غم هجران بنویس
باز از داغ جماران بنویس
ذرّات وجود، عاشق روی ویاند
با فطرت خویشتن، ثناجوی ویاند
ناخواسته و خواسته دلها همگی
هر جا که نظر کنند، در سوی ویاند
درفراق چهرۀ مـولای خویش
نایدازمن هیچ کاری گریه کن
چون دهم شرح غم اش را با کسی
تا همیشه، سوگواری گریه کن
بر دل من چو می نهی داغ فراق خود چه غم
هر چه نهی بنه که من سر با رضات می نهم
خون جگر چه می شود، کاسه به کاسه سر به سر
از سر مژه می چکد ، قطره به قطره نم به نم
زخمیکه به قلب شیشه هامانجاریاست
در خونرگ سبز ریشه هامان جاری است
با حنجره بریده هم میخوانیم
فریاد تو در همیشه هامان جاری است
با رفتن تو ترانه بیمفهوم است
منظومه عاشقانه بیمفهوم است
باید که چو ابر روز و شب گریه کنیم
لبخند در این زمانه بیمفهوم است
بغض به سینه می رود پهنه به پهنه لب به لب
اشک زدیده می رود چشمه به چشمه، یم به یم
همچو هزار در غمت شاخه به شاخه، گل به گل
ناله زدل برآورم سینه به سینه، دم به دم
بر سر زلف عقده با حوصله شان می کشم
حلقه به حلقه مو به مو، طره به طره خم به خم
رحلت جانسوز امام خمینی(ره) تسلیت باد